نوشته شده توسط : روشنک

داستان زندگی من قصـه ایست که متن آن وجود توست و پایانش نبود توست !

.....

باران بهانـه بود که تو زیر چتر من تا انتهای کوچه بیایی ..... با من بمان اگرچه باران دیگر نمیبارد ...

.....

دلـم با عشـق تو عاشـق شد , تمام لحظه هایم بهترین شد ولی بی مهریت کار دلم راساخت , دل تنهای من تنهاترین شد !

.....

میان چشـم های بستۀ من و دستهای لرزان تـو !!!! روی طنابی که یک سرش در دست تو بود نبد بازی میکردم !!

....

دیگر احتیاط لازم نیست ! شکستنی ها شکسـت .... هر جور مایلید حمل کنید !

.....

آنجـا ببـر مـرا که شـرابـم نمی بـرد .....





:: بازدید از این مطلب : 1343
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : سه شنبه 22 دی 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: